در روزگار قدیم مرد بیکار و تنبلی که همیشه می گفت
برای من هیچ کاری وجود ندارد از بازار ماهی فروشها
عبور می کرد. مرد فروشی را دید. به او گفت من مدتی
است بیکارم یک ماهی به من بده تا از گرسنگی نمیرم.
ماهی فروش گفت فردا بیا کنار دریا با تو کار دارم. فردا
صبح ماهی فروش طریقه ماهی گرفتن را به او یاد داد و
گفت از این پس هر روز بیا ماهی بگیر و بفروش . . .
بهتر است به جای حل مشکل دیگران راه حل کردن مشکل
را به آنها یاد بدهیم. چون اگر امروز به تو یک ماهی بدهم
برای تو عادت می شود که هر روز برای بدست آوردن روزی
خود از دیگران چیزی را طلب کنی ولی اگر ماهی گیری را
به تو یاد بدهم هم به تو خدمت کرده ام هم به دیگران . . .
نازنین سلام، نازنین هستم. نه سال دارم و کلاس سوم دبستان هستم. در این وبلاک از کتاب کوچک زندگی خودم برایتان می نویسم. موفق باشید |