تشکر از خدا
روزی مردی از خدا شکایت می کرد که خدایا کقش های من پاره است د و از گف پاهایم خون می چکد، دیگر طاقت راه رفتن ندارم انگشت هایم از کفشم بیرون زده است. و مرد همچنان گله می کرد . . .
رهگذری از آنجا عبور می کرد و زیر لب ذکر خدا را می گفت، مرد متوجه شد که رهگذر پا ندارد و با عصا راه می رود . . .
مرد خجالت زده شد و سرش را پایین انداخت و با خود گفت من کفش ندارم ناله می کنم و از خدا گله می کنم ولی آن مرد پا ندارد و خدا را شکر می کند . . .
مرد روبه آسمان کرد و گفت خدایا به خاطر تمام نعمت هایی که به من داده ای و از همه مهمتر سلامتی که به من عطا کرده ای تشکر می کنم . . .
ما هر وقت که به مشکلی بر می خوریم باید به دیگران نگاه کنیم چون کسانی هستند که مشکلات و گرفتاری های زیاد تر از ما دارند
نازنین سلام، نازنین هستم. نه سال دارم و کلاس سوم دبستان هستم. در این وبلاک از کتاب کوچک زندگی خودم برایتان می نویسم. موفق باشید |