بسا برادری که مادرت او را نزاده است . [امام علی علیه السلام]
کتاب کوچک من
بچه گربه ها
جمعه 89 دی 24 , ساعت 7:32 عصر  

آفرینبچه گربه ها

چند تا بچه گربه بودند که می خواستند باهم بازی کنند و همگی به طرف خانه دوستشان حرکت کردند و گربه ها با هم فکر کردند که چه بازی بکنند، بعد از کلی فکر تصمیم گرفتند که قایم باشک بازی کنند . . .   

یکی از آنها رفت پشت سبزه ها قایم شود . . . آنجا در تله ای گیر افتاد . . .

دوستش به کمکش رفت اما حودش هم در تله گیر افتاد . . .

گربه سوم به کمک دوستانش رفت.

آنها با همکاری و کمک به یکدیگر از تله نجات یافتند . . .

آفرین آفرین آفرین یعنی چی؟ آفرین آفرین آفرین


نوشته شده توسط نازنین | نظرات دیگران [ نظر] 
پرها در مسیر باد
سه شنبه 89 دی 7 , ساعت 8:49 عصر  

buterflyپرها در مسیر بادbuterfly

 

 روزی  خانمی  سخنی را بر زبان آورد که مورد رنجش خاطر بهترین دوستش شد، او بلافاصله از گفته خود پشیمان شده   و بدنبال راه چاره ای گشت که بتواند دل دوستش را بدست آورده و کدورت حاصله را برطرف کند.   

او در تلاش خود برای جبران آن، نزد  پیرزن خردمند شهر شتافت و پس از شرح ماجرا،‌ از وی مشورت خواست.  پیرزن  با دقت و حوصله   فراوان به گفته های آن  خانم گوش داد و پس از مدتی اندیشه، چنین گفت: " تو برای جبران سخنانت لازمست که دو  کار انجام دهی و اولین آن فوق العاده سختتر از دومیست. "

خانم  جوان با شوق فراوان از او خواست که   راه حلها را برایش شرح دهد.

پیرزن خردمند  ادامه داد: " امشب بهترین بالش پری  را که داری، ‌برداشته و سوراخ کوچکی در آن ایجاد میکنی،‌ سپس از خانه بیرون آمده و شروع به قدم زدن در کوچه و محلات اطراف خانه ات میکنی و در آستانه درب منازل هر یک از همسایگان و دوستان و بستگانت که رسیدی،‌ یک عدد  پر از داخل بالش درآورده و به آرامی آنجا قرار میدهی. بایستی دقت کنی که این کار را تا قبل از  طلوع  آفتاب فردا صبح  تمام کرده و نزد من برگردی تا دومین مرحله را توضیح  دهم"

خانم  جوان بسرعت به سمت خانه اش شتافت و پس از اتمام کارهای روزمره خانه، شب هنگام شروع به انجام کار طاقت فرسائی کرد که آن  پیرزن  پیشنهاد نموده بود. او با رنج   و زحمت فراوان و در دل تاریکی شهر و در هوای سرد و سوزناکی که انگشتانش از فرط آن، یخ زده بودند، توانست کارش را به انجام رسانده و درست هنگام  طلوع  آفتاب به نزد آن پیرزن خردمند بازگشت

خانم  جوان با اینکه بشدت احساس خستگی میکرد، اما آسوده خاطر شده بود که تلاشش به نتیجه رسیده و با خشنودی گفت:‌"بالش کاملا خالی شده است"

پیرزن  پاسخ داد: "حال برای انجام مرحله دوم ، بازگرد   و بالش خود را مجددا از آن  پرها،‌ پر کن، تا همه چیز به حالت اولش برگردد ! "

خانم جوان با سرآسیمگی گفت: " اما میدونی این امر کاملا غیر ممکنه ! اینک  باد  بیشتر آن پرها  را از محلی که قرارشان داده ام،‌ پراکنده است، ‌قطعا هرچقدر هم تلاش کنم، ‌دوباره همه چیز مثل اول نخواهد شد ! "‌  

پیرزن  با کلامی تامل برانگیز گفت: " کاملا درسته ! هرگز فراموش نکن کلماتی که بکار میبری همچون پرهائیست که در مسیر باد قرار میگیرند. آگاه باش که فارغ از میزان صممیت و صداقت گفتارت، دیگر آن سخنان به دهان بازنخواهند گشت، بنابراین در حضور کسانی که به آنها عشق میورزی، کلماتت را خوب انتخاب کن"

WEIRD1WEIRD1WEIRD1WEIRD1WEIRD1


نوشته شده توسط نازنین | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

کتاب کوچک من

نازنین
سلام، نازنین هستم. نه سال دارم و کلاس سوم دبستان هستم. در این وبلاک از کتاب کوچک زندگی خودم برایتان می نویسم. موفق باشید
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 1 بازدید
بازدید دیروز: 2 بازدید
بازدید کل: 151422 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
نازنین[3] . نازگل[2] . اعتکاف . جشن تکلیف . زندگی . شاهچراغ . کتاب . کتاب کوچک من . کودکان .
نوشته های پیشین

فروردین 1389
اردیبهشت 1389
اردیبهشت 89
خرداد 89
تیر 89
شهریور 89
آبان 89
دی 89
فروردین 90
اردیبهشت 90
تیر 90
خرداد 90
آبان 90
مهر 91
اسفند 90
آذر 90
دی 91
خرداد 92
لوگوی وبلاگ من

کتاب کوچک من
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

2 چیز
سخنان حکیمانه
[عناوین آرشیوشده]