بچه گربه ها
چند تا بچه گربه بودند که می خواستند باهم بازی کنند و همگی به طرف خانه دوستشان حرکت کردند و گربه ها با هم فکر کردند که چه بازی بکنند، بعد از کلی فکر تصمیم گرفتند که قایم باشک بازی کنند . . .
یکی از آنها رفت پشت سبزه ها قایم شود . . . آنجا در تله ای گیر افتاد . . .
دوستش به کمکش رفت اما حودش هم در تله گیر افتاد . . .
گربه سوم به کمک دوستانش رفت.
آنها با همکاری و کمک به یکدیگر از تله نجات یافتند . . .
روزی خانمی سخنی را بر زبان آورد که مورد رنجش خاطر بهترین دوستش شد، او بلافاصله از گفته خود پشیمان شده و بدنبال راه چاره ای گشت که بتواند دل دوستش را بدست آورده و کدورت حاصله را برطرف کند.
او در تلاش خود برای جبران آن، نزد پیرزن خردمند شهر شتافت و پس از شرح ماجرا، از وی مشورت خواست. پیرزن با دقت و حوصله فراوان به گفته های آن خانم گوش داد و پس از مدتی اندیشه، چنین گفت: " تو برای جبران سخنانت لازمست که دو کار انجام دهی و اولین آن فوق العاده سختتر از دومیست. "
خانم جوان با شوق فراوان از او خواست که راه حلها را برایش شرح دهد.
پیرزن خردمند ادامه داد: " امشب بهترین بالش پری را که داری، برداشته و سوراخ کوچکی در آن ایجاد میکنی، سپس از خانه بیرون آمده و شروع به قدم زدن در کوچه و محلات اطراف خانه ات میکنی و در آستانه درب منازل هر یک از همسایگان و دوستان و بستگانت که رسیدی، یک عدد پر از داخل بالش درآورده و به آرامی آنجا قرار میدهی. بایستی دقت کنی که این کار را تا قبل از طلوع آفتاب فردا صبح تمام کرده و نزد من برگردی تا دومین مرحله را توضیح دهم"
خانم جوان بسرعت به سمت خانه اش شتافت و پس از اتمام کارهای روزمره خانه، شب هنگام شروع به انجام کار طاقت فرسائی کرد که آن پیرزن پیشنهاد نموده بود. او با رنج و زحمت فراوان و در دل تاریکی شهر و در هوای سرد و سوزناکی که انگشتانش از فرط آن، یخ زده بودند، توانست کارش را به انجام رسانده و درست هنگام طلوع آفتاب به نزد آن پیرزن خردمند بازگشت
خانم جوان با اینکه بشدت احساس خستگی میکرد، اما آسوده خاطر شده بود که تلاشش به نتیجه رسیده و با خشنودی گفت:"بالش کاملا خالی شده است"
پیرزن پاسخ داد: "حال برای انجام مرحله دوم ، بازگرد و بالش خود را مجددا از آن پرها، پر کن، تا همه چیز به حالت اولش برگردد ! "
خانم جوان با سرآسیمگی گفت: " اما میدونی این امر کاملا غیر ممکنه ! اینک باد بیشتر آن پرها را از محلی که قرارشان داده ام، پراکنده است، قطعا هرچقدر هم تلاش کنم، دوباره همه چیز مثل اول نخواهد شد ! "
پیرزن با کلامی تامل برانگیز گفت: " کاملا درسته ! هرگز فراموش نکن کلماتی که بکار میبری همچون پرهائیست که در مسیر باد قرار میگیرند. آگاه باش که فارغ از میزان صممیت و صداقت گفتارت، دیگر آن سخنان به دهان بازنخواهند گشت، بنابراین در حضور کسانی که به آنها عشق میورزی، کلماتت را خوب انتخاب کن"
یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینیاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد.
پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و بقیه رو به دختر کوچولو داد. اما دختر کوچولو همون جوری که قول داده بود تمام شیرینیاشو به پسرک داد.
همون شب دختر کوچولو با ارامش تمام خوابیدو خوابش برد. ولی پسر کوچولو نمی تونست بخوابه چون به این فکر می کرد که همونطوری خودش بهترین تیله اشو یواشکی پنهان کرده شاید دختر کوچولو هم مثل اون یه خورده از شیرینیهاشو قایم کرده و همه شیرینی ها رو بهش نداده
نتیجه اخلاقی داستان
عذاب وجدان همیشه مال کسی است که صادق نیست
آرامش مال کسی است که صادق است
لذت دنیا مال کسی نیست که با آدم صادق زندگی می کند
آرامش دنیا مال اون کسی است که با وجدان صادق زندگی میکند
بازی های کامپیوتری
بازی های کامپیوتری باعث می شود که ذهن ما فعال شود تا خوب فکر کنیم و ذهنی خلاق داشته باشیم و اگر هنگام بازی کردن شکست خوردیم این انگیزه را به ما میدهدکه دوباره تلاش کنیم تا موفق شویم. ما می توانیم در همه ی بازی ها پیروز شویم اگر فقط کمی دقت کنیم . . .
نازنین سلام، نازنین هستم. نه سال دارم و کلاس سوم دبستان هستم. در این وبلاک از کتاب کوچک زندگی خودم برایتان می نویسم. موفق باشید |